یزدفردا :در ایران کمتر دانش آموز، دانشجو، کارمندی است که یک بار خودکاربیک دستش نگرفته باشد. اهالی قلم حد اقل یک بار هم که شده بیک را امتحان کرده اند.

شاید این روزها با تنوعی که در بازار نوشت افزار به وجود آمده این خودکار کمتر مورد استفاده قرار گیرد ولی هنوز هم تقریبا همه ایرانیان با آن آشنایی کامل دارند. اما بیک چگونه بیک شد؟!

 

خودکار آشنای دانش آموزان ایرانی

 


 

بیک اصالتا یک برند انگلیسی است. در سال 1945 بعد از جنگ جهانی دوم "مارسل بیچ" و "ادوارد بافارد" در "سلیچی" در حومه شهر پاریس یک موسسه تجاری خودکار و مداد به نام PPA بر پا کردند.

 

از سوی دیگر بیچ در سوییس در بخش برش و شکل دهی فلزات سرمایه گذاری کرده بود و در آنجا از فلزات، انواع خودنویس ها ساخته می شد. بیچ که در زمان جنگ جهانی دوم از کارخانه خودکار سازی «لاسزلوبیرو» دیدن کرده بود تصمیم گرفت تولید خودنویس را به خودکار که راحت تر و در دسترس تر بود و هزینه کمتری نیز در بر داشت تبدیل کند و آن را به تولید انبوه برساند.

 

موسس بیک در انگلیس

 


 

پبنابراین در سال 1949 گروه طراحان «رکولتاج پلاستیک» در موسسه تجاری PPA طرح اولیه خودکار بیک را ارائه دادند. بیچ نیز نام خانوادگی خود را که Bich بود کوتاه کرد و از آن Bic را برگرفت و بر کارخانه خود گذاشت.

 

همچنین نام موسسه PPA را نیز به بیک تغییر داد و به این ترتیب از سال 1950 تولید خودکار بیک آغاز شد و به دلیل دوران جنگ، ابتدا این خودکار را خودکار اتمی نامیدند. در سال 1959 خودکار بیک توسط آقای بیچ به آمریکا صادر شد.

 

قیمت پایین و روان بودن این خودکارها برای نوشتن مورد توجه عام مردم قرار گرفت.بنابراین در سال 1965 وزارت آموزش فرانسه اجازه داد تا دانش آموزان که تا آن زمان با خودنویس تکالیف شان را می نوشتند با خودکار بیک تکالیف خود را بنویسند. به این ترنیب خودکار بیک میان دانش آموزان به عنوان یک وسیله نوشتاری اصلی شناخته و به سراسر جهان صادر شد.

 

خودکار بیک را رفوگران ها به ایران آوردند

 

رفوگران موسس بیک در ایران

خانواده رفوگران که سال‌ها در تجارت نوشت افزار و خودكار مشغول بودند به تاسیس كارخانه تولید خودكار بیك در سال 1342 اقدام نمودند.

 

هنگامی كه علی‌اكبر پیشنهاد تاسیس كارخانه را به پدرش داد، میرزا علی به پسرش گفت می‌ترسم این زیاده‌خواهی تو خشم خدا را برانگیزد وی نگاه درویش گونه‌ای به زندگی داشت، به علاوه پروژه تولید و كارخانه‌داری در ذهنیت او كاملا مساله‌ای تاریك بود.

 

اما علی اکبر دست از آرزوهایش برنداشت و با پشتکار فراوان سرانجام علی‌اكبر رفوگران پدرش را قانع نمود تا با تاسیس كارخانه بیك در ایران موافقت نماید.

 

علی اکبر در پاریس به دیدار بیك، موسس و رییس كارخانه بیك رفت.

 

بیک بدون مقدمه گفت: آقای رفوگران چه كاری می‌توانم برایتان بكنم؟

 

او كه از قبل برای این لحظه خود را آماده كرده بود، گفت: «آقای بیك، یك ماشین تزریق پلاستیك از آنها كه اضافه دارید به اضافه یك قالب خودكار دسته دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می‌برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم كه مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودكار بیك در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می‌دارم و قالب را به شما برمی‌گردانم تا سر فرصت به هر كس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.»

 

بیك لبخندی زد و گفت این پشتكار را به شما تبریك می‌گویم.

 

پس از موافقت پدر در تاسیس كارخانه، قالب بدنه خودكار از میلان ایتالیا و ماشین تزریق پلاستیك متناسب با ظرفیت آن قالب از نورنبرگ آلمان خریداری شد بدنه برای نصب به آلمان فرستاده شد.

 

علی‌اكبر رفوگران به مدت یك هفته در مراحل انجام كار در كارخانه آلمانی حاضر بود تا از نحوه كاركرد دستگاه اطلاع پیدا كند تا حین كار در ایران در صورت مشكل فنی قادر به رفع مشكل باشد.

 

وقتی به ایران برگشت، شركت صنعتی «قلم خودكار» را تشكیل داد، به این ترتیب كه پدر 34‌درصد، برادر بزرگ (حاج‌عباس) 33درصد و علی‌اكبر رفوگران 33 درصد سهام داشتند.

 

در سال 1342 افراد تحصیلكرده فنی بسیار كم بودند. دستگاه تزریق پلاستیك كه امروزه از ساده‌ترین دستگاه‌ها در فرآیند تولید است، آن روزها برایشان بسیار پیچیده بود. بخشی از تولیدات خود را به فرانسه فرستادند. شركت بیك از كیفیت محصول اظهار رضایت نمود.



سرگذشت موسس کارخانه بیک در ایران یک تراژدی تمام عیار برای سرمایه داران ایرانی به حساب می آید. علی اکبر رفوگران که خودکار بیک را به ایران آورد و تولید مداد سوسماری را متحول ساخت، از همان سال های نوجوانی در دهه 1320 وارد میدان کسب و کار شد و به پیشرفت های بزرگی در بازار و تولید نوشت افزار رسید. او برای اولین بار در دهه 40 مردم ایران را با پدیده ای به نام «خودکار» آشنا کرد و چنین نامی بر آن نهاد تا جایگزین بی دردسری برای خودنویس باشد. خودش می گوید که شاید می شد نام بهتری به جای خودکار برگزید اما این اولین واژه ای بود که بعد از آشنایی با این پدیده به زبان جاری کرد.


به گزارش صدای اقتصاد، همراهی او و خانواده اش در امور انقلابی باعث شد که کارخانه اش از مصادره های پس از انقلاب در امان بماند اما چه کسی تصور می کرد که سال ها بعد سرنوشتی هولناک تر در انتظار او و میراث صنعتی اش است تا جایی که او و برادرش را تا مرز خودکشی پیش ببرد. رفوگران قصد داشت بزرگترین کارخانه تولید نوشت افزار خاورمیانه را در ایران راه اندازی کند اما درست در سال هایی که دور جدید توسعه فعالیت های صنعتی و تجاری را در سر می پروراند، سازمان تعزیرات حکومتی کمر به قتل یک عمر کارآفرینی او بست تا مالک بیک در ایران با واسطه گری مقامات عالی رتبه نظام از کنج زندان و تحمل 80 ضربه شلاق رهایی یابد. به همین دلیل است که عده ای معتقدند داستان زندگی علی اکبر رفوگران را باید از انتها به ابتدا روایت کرد.

نقطه بحران برای کارآفرینی

علی اکبر رفوگران که پیش از انقلاب به همراه برادر و پدرش کارخانه خودکار بیک را راه اندازی کرده بود، بعد از سال ها تلاش در میدان کارآفرینی با بحرانی مواجه شد که تا مرز نابودی پیش رفت. علی اکبر ناطق نوری در کتاب خاطرات خود بخشی را به روایت سرگذشت این کارآفرین ایرانی اختصاص داده است. او روایت می کند که «برادران تحریریان(رفوگران) از محترمان تهران شکایتی به دفتر رهبری داده بودند و ایشان برای پیگیری آن را به من سپردند.» رئیس دفتر بازرسی مقام معظم رهبری که به واسطه همین پرونده چنین سمتی را به دست آورد اینچنین در کتاب خاطراتش می نویسد: «بخشی از نامه‌ی آقا خیلی تند بود، مضمون آن چنین است: خدا کند که این‌گونه که این‌ها (تحریریان) می‌گویند درست نباشد؛ و الا وای بر من، وای بر ما، اگر این درست باشد. اگر این ظلم‌ها در کشور شود، در قیامت چه پاسخی خواهیم داد.» ناطق نوری ادامه می دهد: «ماجرا از این قرار بود که تعزیرات با بچه‌های وزارت، اینها را به اتهام سوء‌استفاده از ارز دریافتی و وارد نکردن مواد اولیه دستگیر کرده و با وجود سن بالایی که داشتند به‌شدت اذیت کرده بودند. به‌خصوص وقتی به اینها گفته بودند که می‌خواهیم جلوی کارگرها شما را شلاق بزنیم، شکنجه روحی شده بودند و اینها با وجودی که افراد مذهبی و متدینی بودند، تحت فشار عصبی، هر دو اقدام به خودکشی کرده بودند، که البته ماموران مانع این کار شدند و آنها موفق به خودکشی نشدند. مسوولیت خیلی سنگینی بود، بخشی از طرف حساب من، بچه‌های وزارت اطلاعات و بخشی دیگر تعزیرات حکومتی بودند. جهت رسیدگی به این پرونده، باید به مکان‌های «ورود ممنوع» وارد می‌شدم.»

ناطق نوری نوع ورود به وزارت اطلاعاتو سازمان تعزیرات برای پیگیری پروندهرا نیز توضیح داده است. او سرانجام نتیجه را اینگونه اعلام کرده است:«پس از گزارش به رهبر، سه جوان بازجو که این تخلفات را انجام دادند، دستگیر، توسط نیری محاکمه و حکم به اخراج و شلاق آنها داده شد.» پس از این پرونده بود که علی‌اکبر ناطق‌نوری حکم بازرسی دفتر رهبری را گرفت. او در تکمیل این خاطرات می‌گوید: «من این موضوع را در کتاب خاطراتم نوشتم و دقیقا می‌دانستم که در مورد چه موضوعی حرف می‌زنم. متاسفانه دیدگاه مبارزه و برخورد با بخش‌خصوصی در یک دوره خیلی شدید شده بود. البته ما هیچ‌گاه این دیدگاه را نداشتیم ولی به‌هرحال در دوره زمانی خاصی شرایط اینطور بود. در مورد «بیک» هم تلاش کردیم که گرفتاری آقای رفوگران برطرف شود.»

در این رویداد تلخ که سرانجامی ناگوار برای علی اکبر رفوگران رقم زد اما هیچ چیز برای مردی که با دشواری زیسته بود و بارها طعم ورشکستگی را چشیده بود، سخت تر از پذیرش حکم شلاغ جلوی چشم کارگرانش نبود. نزدیکان او نقل می‌کردند که ماجرای حکم شلاق، پیرمرد را افسرده‌ کرده بود. سازمان تعزیرات دستور داده‌ بود که رفوگران را در مقابل چشم کارگرانش به شلاق ببندد. رفوگران را به‌عنوان ربا‌خوار بازداشت کرده بودند. او می‌گوید، شب‌ها در اتاق‌ خواب از وحشت کارگران خشمگین آسایش نداشته‌است: «همش فکر می‌کردم مردم در بیرون در فریاد می‌زنند: ‌رباخوار.» برچسب رباخوار اما به کسی که نیکوکاری را از پدری متدین آموخته بود و در ماه رمضان سفره افطاری برای کارگران پهن می‌کرد، نمی چسبید. رفوگران ها در بازار سبقه ای طولانی داشتند و همگی به دینداری شهره بودند.

پیش از تولد

خانواده رفوگران تباری اصفهانی داشت. پدربزرگ او خانواده را از اصفهان به تهران آورد تا فعالیت های خود را در بازار تهران پیش بگیرد. نام اصلی‌ آنها «تحریریان» بود که در تهران به رفوگران تغییر یافت. یکی از برادران او که از بازاریان مشهور بود نیز به نام «آسیم» شناخته می شد. این برادر که پیش از انقلاب فعالیت سیاسی چشمگیری داشت اعتصابات در بازار امین‌الملک را رهبری می کرد. بزرگ خانواده که از اصفهان به تهران کوچ کرده‌ بود، در تهران شریکی به نام «رفوگران» داشت. پس از فوت شریک تهرانی، نام رفوگران به خانواده تحریریان منتقل می‌شود. روایتی دیگر نشان می دهد که این خاندان به‌دلیل اینکه در بازار در زمینه نوشت‌افزار کار می‌کردند به عنوان تحریریان معروف شده‌ بودند و نام واقعی آنها هنگامی که شناسنامه می‌گرفتند، آسیم بوده ‌است.

ریشه بازاری

خانواده رفوگران از دو نسل قبل تر از علی اکبر وارد بازار شده بوند تا مسیر کسب و کار برای او از همان دوران کودکی ترسیم شده باشد. پدربزرگ زمان که از اصفهان به تهران می آیند بلافاصله راهی بازار می شود و در سرای امین‌الملک حجره‌ای با شراکت سه فرد دیگر می‌گیرد. او سه فرزند داشت‌ که از میان آنها میرزاعلی راه پدر را ادامه می‌دهد و در بازار و صنف نوشت‌افزار به کسب‌وکار خود ادامه می‌دهد. میرزاعلی دو برادر دیگر نیز داشت که هردو در کنار میرزا، در یک خانه زندگی می‌کردند. میرزاعلی در چهار سوق کوچک بازار تجارت می‌کرد. فرزندان او اما همگی وارد بازار شدند که در این میان علی اکبر سرنوشت جدیدی را برای خاندان رفوگران رقم زد.

سیلی پدرانه

میرزا علی رفوگران پدر علی اکبر مردی متدین بود و به کسب روزی حلال در اندازه نیاز اعتقاد داشت. علی اکبر روایت می کند: «یک روز درحالی که پدر در حجره نبود، یکی از مدیران دولتی برای خرید 20 هزار تومان نوشت‌افزار به ما رجوع کرد. او پس از خرید گفت که اگر می‌شود دو فاکتور برای او صادر شود که در یکی رقم معامله 20 هزار تومان باشد و در دیگری رقم 30 هزار تومان ذکر شود. من هم این کار را کردم. فاکتورها را روی میزگذاشته‌ بودم که پدر سر رسید. ایشان تا فاکتورها را دیدند، سوال کردند که جریان چیست برای او توضیح دادم که این‌گونه شده ‌است. پدر درحالی که مشتری هنوز در حجره بود سیلی محکمی به گوش من زد و گفت: دیگر از این کارها نکن. من نان حرام به خانه نمی‌برم.» علی اکبر خاطره ای دیگر نیز از پدر نقل کرده است که اعتقادات یک بازاری متدین را نمایان می کند. «علی‌اکبر قصد داشت تا وامی از بانک دریافت کند. او با تفسیری نادرست از شرایط مالی خانوادگی، ‌آدرس منزل پدر را برای تحقیق داده بود. بازرسان بانک هنگامی که به میرزاعلی برای تحقیق رجوع می‌کنند او تمام واقعیت را بیان می‌کند و در دیدار با علی‌اکبر نیز به او اندرز می‌دهد که با دروغ کارمندان بانک را به منزل او نفرستد چراکه او حاضر نیست بخاطر دنیای فرزندش، آخرت خود را بفروشد.»

تولد یک اعجوبه

علی اکبر رفوگران سال 1309 در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد. پدر او میرزاعلی از بازاری‌های صاحب نام بود. کسب و کار اصلی او فروش لوازم التحریر بود. علی اکبر چهار برادر به نام های عباس، حسین، حسن و جعفر داشت. خانواده میرزاعلی از نظر مالی شرایط چندان مناسبی نداشت. میرزاعلی حجره نوشت‌افزار‌فروشی خود را همچنان داشت ولی وقوع جنگ جهانی دوم او را فقیر کرده‌ بود. به همین دلیل فرزندان مجبور شدند درس را رها کنند و به کار بپردازند. میرزاعلی در دوران تنگدستی نیز راه و رسم مردان متدین را رها نکرده‌ بود. روایت می‌کنند که او در خانه و تنور خانگی نان می‌پخته و در دوران قحطی میان مردم پخش می‌کرده‌ است. میرزاعلی پس از جنگ با رونق کسب‌وکار مواجه می‌شود ولی او چندان در کار گسترش و توسعه کسب‌وکار خود نبود. او در 85 سالگی از دنیا می‌رود و پس از او علی‌اکبر، میراث‌دار پدر در صنف می‌شود.

ورود به بازار

علی‌اکبر به دلیل شرایط اقتصادی خانواده کسب علم را پس از ششم ابتدایی رها کرد و از سال 1321 به کار در حجره پدر مشغول شد. او از 12 سالگی کار در بازار را آغاز کرد تا سال 1328 که قصد عزیمت به سربازی کرد 8 سال سابقه فعالیت داشته باشد. در این سال ها او گاهی مسئولیت حجره عمویش را نیز برعهده می‌گرفت و به او در بازار کمک می‌کرد. علی اکبر بعدها تحصیل را به صورت شبانه دنبال کرد و چند دوره کلاس آموزش زبان انگلیسی را نیز پشت سر گذاشت تا قادر به مکالمه به زبان لاتین شود.علی اکبر رفورگران در سال 1330 با فرح امامی دختر فضل الله امامی رئیس آب و فاضلاب فارس ازدواج کرد و در خانه پدری با امکانات محدود تشکیل زندگی داد. علی‌اکبر در جریان ملی شدن صنعت نفت و ماجراهای 28 مرداد فعالیت‌های سیاسی انجام می‌داد. برادر بزرگ‌تر او عباس هم مردی سیاسی در بازار بود. او مدتی در کنار ملیون حضور داشت. بعدها هم در همراهی با یاران بازرگان و آیت‌الله‌طالقانی کم نگذاشت. دوره‌ای بسیار طولانی هم همکاری با مبارزان موتلفه اسلامی در بازار را در جریان‌های انقلابی تجربه کرد.

آغاز ماجراجویی

علی اکبر 23 سال داشت که نبوغ خود را به رخ کشید. در سال 1332 او در حجره پدر کار می کرد که پدرش یک محموله بزرگ مداد ژاپنی خریداری کرد، آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و چندان پر طرفدار نبودند. علی اکبر به دنبال راه حلی بود تا با فروش مدادها هم پدر را از آن ها خلاص کند و هم خود پولی به دست آورد. او به دنبال راهکاری برای ایجاد جذابیت در این مدادها بود تا مورد توجه دانش‌آموزان قرار گیرد. غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالبساز بود رفت و از او خواست قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار می‌گیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، دو مداد روی هم سوار شوند. صاحب کارگاه ایده را به‌خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی زیبا به‌طول دو مداد با منگوله‌ای در قسمت بالا شد. به همسرش که در آن زمان 14 ساله بود گفت آیا می‌تواند با کلاف‌های نخ ابریشم منگوله درست کند. پاسخ او مثبت بود. فردا صبح نزد پدرش رفت و یک صندوق مداد با شرط پرداخت یک ماهه از پدرش خرید و آن را به منزل برد و به کمک همسرش آن مداد را به شکل نمونه درست کرد. وی مطمئن شد که با سود فروش آنها، می‌تواند سرمایه خوبی دست‌وپا کند و بر همین اساس به همسرش قول خرید خانه و طلا را داده بود. مدادها را پیش یک حراجی در بازار ناصر خسرو برد که چیزهای مختلف از جمله ساعت می‌فروخت. حراجی پس از دیدن مدادها توجهی به آنها نکرد. احساس شکست می‌کرد. ناگهان اندیشه‌ای به ذهنش رسید. از دستفروش پرسید: «سود فروش تو در یک ساعت چقدر است؟ پاسخ شنید: 20 تومان.» وی پیشنهاد کرد 20 تومان را به وی بپردازد تا به جای آن مدادها را روی میز حراجی بگذارد. پس از اینکه مداد‌ها روی میز ریخته شد طی نیم ساعت فروخته شدند، این موفقیت به گونه‌ای او را به وجد آورد که تحقق تمام رویاهایش را ممکن دانست. خودش روایت کرده ست که کسب موفقیت برایش از سود مهمتر بوده است. پس از این رویداد زیرزمین منزل را کارگاه مداد عصایی کرد و در طول چند روز، همه مدادها را فروخت و سرمایه لازم برای کارهای بعدی را به دست آورد. پس از آن بسیاری از تجار نوشت‌افزار این‌گونه مدادها را به شرکت‌های سازنده مداد سفارش دادند.

استقلال در کار

موفقیت در فروش مدادهای ژاپنی قدرت ریسک‌پذیری علی‌اکبر را بیشتر کرد بعد از آن، تصمیم گرفت به واردات نوشت‌افزار بپردازد. چون پدرش بنکداری می‌کرد و به تجارت خارجی رضایت نمی‌داد، از پدرش جدا شد و از سال 1332 کار مستقلش را شروع کرد در بازار بین‌الحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خرید و به مدت سه سال در آنجا کار کرد. چون نمی‌خواست مشتری‌های پدرش را به‌دست آورد تجربه‌های تازه و مختلفی را پیش گرفت. او هنوز بای کارهای بزرگ سرمایه کافی را نداشت اما رویاهای بزرگ علی اکبر او را به سمت تلاش بیشتر سوق می‌داد. نویسنده کتاب پیشگامان رشد از زندگی علی‌اکبر رفوگران نشان می‌دهد که او ذهن خود را مشغول تکاپو برای رشد صنعت کرده بود.

ماجراجویی دوم

اولین سود‌آوری بزرگ و قابل توجه علی‌اکبر به ماجرایی دیگری مربوط می‌شود.  او در آغاز فعالیت مستقل خود کارت بازرگانی گرفت و با یک ماشین تحریر لاتین و برخی از وسایل دست دوم دفترش را گشود. به این صورت تجارتخانه علی‌اکبر رفوگران تاسیس شد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و کالاهای آلمانی نسبت به سایر کشورهای اروپایی ارزان‌تر بود. شناخت علی‌اکبر از سبد کالاهای مختلف وارداتی، او را به سمت کالاهای آلمانی هدایت کرد. همین دقت به قیمت کالاهای مختلف، متناسب با سرمایه اندک وی و تقاضا برای کالاهای ارزان قیمت آلمانی در بازار ایران، زمینه اولین موفقیت را برایش فراهم کرد. او مکاتباتش را با آنها آغاز کرد و هر روز کاتالوگ‌ها و نمونه‌های مختلف به دستش می‌رسید تا اینکه کاتالوگ یک شرکت عکس برگردان به دستش رسید، همان موقع طرحی به ذهنش رسید؛ تصمیم گرفت برای اتومبیل‌های سواری و تاکسی‌ها دعایی تهیه کند تا آن را به صورت عکس برگردان به فروش برساند. پیش یک استاد خطاط رفت و جمله «فالله خیر حافظا و هو ارحم‌الراحمین» را به خط زیبا نوشتند، دو تا نقاشی طاووس هم کنارش گذاشت و یک نامه ضمیمه‌اش کرد که 10 هزار عدد از این طرح چاپ کنید. خودش اینچنین روایت می‌کند: «ماجرا را به کلی فراموش کرده بودم و مشغول کارهای خودم بودم تا این‌که یک کارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز کردم، طرحم را به‌صورت عکس‌برگردان چاپ کرده بودند.» هزارتا از آن را به شاگردش داد و گفت تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یک هفته هم طول کشید، اشکالی ندارد. چند ساعت بعد شاگرد برگشت و گفت همه را فروخته. قیمت هر برچسب را پنج ریال گذاشته بود و در عرض چند روز همه را فروخت تا‌ اینکه یک بسته دیگر رسید. همین‌طور هفته به هفته یک بسته 10 هزار تایی می‌رسید و او تعجب کرده بود که چگونه بدون آنکه سفارش جدیدی داده باشد، بسته‌ها می‌آید. تقریبا با آخرین بسته‌ها یک نامه هم از آن شرکت آلمانی به دستش رسید که نوشته بود چون قیمت 10 هزار تا از این برچسب‌ها با 200 هزار تای آنها یکی بود، برایتان 200 هزار تا چاپ کردند و شما پول 10 هزار تا را بدهید. رفوگران می‌گوید: شرایط طوری بود که به‌صورت باورنکردنی سود به دست آوردم، چون به ازای هر 10 برچسب باید یک ریال به‌شرکت می‌دام و اگر این نامه همان روزهای اول به دستم می‌رسید، قطعا قیمت را خیلی پایین‌تر می‌گذاشتم.» با این طرح و طرح دعای «وان یکاد» و چند طرح دیگر، کارش به شدت رونق گرفت و طوری شد که فرصت نمی‌کرد حتی به مشتری جواب دهد، تا بازاری‌ها بفهمند که این برچسب‌ها چیست و از کجا می‌آید توانست سرمایه خوبی به دست بیاورد. پس از آن سفارش یک میلیون برچسب را داد و این کار را چند سال بعد تکرار کرد. پس از مدتی محموله دعای وارداتی از کانال بانک و گمرک در تعداد بسیار زیاد وارد می‌شد و از طریق عمده‌فروشی‌ها توزیع می‌شد. سفارش‌های فراوانی از تهران و شهرستان‌ها دریافت می‌کردند. این دعاها برای ماشین‌ها، میزهای مختلف آینه عروس، ویترین مغازه‌ها و... خریداری می‌شد. پس از اینکه کارش مورد تقلید سایر تولیدکنندگان این کالاها قرار گرفت رفوگران دیگر سفارش این‌گونه برچسب‌ها را به خارج از کشور نداد. اما سرمایه کافی از این ابتکار نصیبش شده بود که بستر لازم برای فعالیت‌های تجاری و تولیدی را فراهم کند.

ورود بیک فرانسوی

بعد از مدتی که از کسب و کار علی اکبر گذشت، پدر موافقت کرد تا دوباره با هم کار کنند. آنها واردات را به کارشان اضافه کردند. علی‌اکبر، پدر و برادربزرگش شرکتی تاسیس کردند و به واردات کالاهای مختلف نوشت‌افزار پرداختند. علی‌اکبر نمایندگی کارخانه خودنویس‌سازی «لوکسور» آلمان را در اختیار گرفته بود و با واردات آن درآمد مناسبی کسب کرده‌ بود اما او همچنان به رویاهای بزرگتری در سر می پروراند. او در با مدیرعامل لوکسور ملاقات کرد و درخواست تولید این خودنویس در ایران را ارائه داد اما مدیر این شرکت آلمانی با عصبانیت به او گفت: اگر شما که مواد اولیه این خودنویس را در کشورتان دارید، وارد تولید شوید پس ما چکار کنیم. بعد از این دیدار نمایندگی لوکسور نیز از رفوگران گرفته شد. مدتی بعد و زمانی که هنوز قلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بود و کسی خودکار را نمی‌شناخت یک روز دلالی نمونه‌ای را برای فروش به حجره میرزاعلی رفوگران آورد که همان خودکار بیک بود. میرزاعلی رفوگران گفت چطور کار می‌کند؟ جوهر را چطور توی آن می‌ریزند؟ علی‌اکبر که این نوشت‌افزار را می شناخت، گفت که نیازی به ریختن جوهر ندارد و این وسیله به طور خودکار عمل می کند. از آن به بعد نام خودکار روی آن باقی ماند. نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و رفوگران از او خودکارهای بیک فرانسوی را می‌خرید و پخش می‌کرد. سه سال بود که خودکار به ایران آمده بود و طرفدار زیادی نداشت، در کل این سال‌ها 500 هزار تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس بخش صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسر کلیمیان از علی‌اکبر خواست به‌واسطه آشنایی‌اش با زبان خارجی وی را در بازار بچرخاند. وی که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار گفت: چطور می‌توان کاری کرد که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟ علی‌اکبر هم جواب داد نوشته‌ای از آقای کلیمیان بگیرد که حداقل تا 10 سال این کالا را به کسی جز رفوگران نفروشد و در عوض او قول می‌دهد که فروش آن را در یک سال به دو میلیون برساند. لوک پرسید: «کلیمیان به شما چند می‌فروشد؟ که پاسخ شنید، هشت ریال. سپس گفت: عجب دلال گران فروشی.» لوک پس از تحقیق درباره وضع اعتباری رفوگران و اطمینان از اعتبار و درستکاری آنها، در ازای دریافت 100 هزار تومان که آن زمان پول قابل توجهی بود، نمایندگی خودکار بیک در ایران را به آنها منتقل کرد. پدر با این کار موافق نبود اما در نهایت با اصرار علی اکبر رضایت داد تا نمایندگی رسمی بیک در ایران به نام رفوگران ثبت شود.

تولد بیک ایرانی

پس از ناکامی در تولید خودنویس در ایران، علی اکبر رفورگران به تاسیس کارخانه تولید خودکار بیک در سال 1342 اقدام کرد. با افزایش چشمگیر فروش خودکار بیک در ایران علی‌اکبر، پدر را مجاب می‌سازد تا در ساخت کارخانه نمایندگی بیک در ایران او را همراهی کند. علی‌اکبر به سرعت راهی فرانسه می‌شود تا دیداری با رئیس کارخانه بیک ترتیب دهد. در این دیدار رئیس کارخانه بدون مقدمه از علی اکبر رفوگران پرسید چه کاری می توانم برایتان انجام دهم؟ و علی اکبر که خود را برای این لحظه آماده کرده بود در پاسخ او گفت:« آقای بیک یک ماشین تزریق پلاستیک از آن که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من این دستگاه ها را به تهران می برم و اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می دارم و قالب را به شما بر می گردانم تا سر فرصت به هرکس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.» رئیس بیک که متعجب به حرف های علی اکبر رفوگران گوش می کرد با پایان یافتن صحبت های او با لبخند به او گفت این پشتکار را به شما تبریک می گویم. پس از این موافقیت رئیس کارخانه بیک علی اکبر رفوگران دستگاه های مورد نظرش را خریداری کرد و به ایران بازگشت. او پس از بازگشت شرکت صنعتی « قلم خودکار» را تشکیل داد، به این ترتیب که پدر 43 درصد، برادر بزرگ (حاج عباس) 33 درصد و علی اکبر رفوگران 33 درصد سهام داشتند. آن ها با خرید یک قطعه زمین 11 هزار متری در تهران نو با سرعت ساخت کارخانه را شروع کردند و وقتی ماشین ها به تهران رسید، مقدمات تاسیس کارخانه آماده بود. شرکت با سرمایه ثبتی 10 میلیون ریال، آبان 1343 در 2800 متر زیربنا، پروانه بهره برداری گرفت. تعداد پرسنل فنی و کارگر عادی در آغاز کار 96 نفر بود و سه ماه طول کشید تا اولین محصول به بازار آمد. با شروع تولید علی اکبر رفوگران بخشی از تولیدات خود را به فرانسه فرستاد تا کیفیت محصولات در شرکت بیک مورد بررسی و تایید قرار گیرد. شرکت بیک بعد از بررسی کیفیت محصولات ایرانی آن ها مورد تایید قرار داد. فروش شرکت بیک با شروع تولید در کارخانه از 500 هزار به بیش از 100 میلیون افزایش یافت.

مداد «سوسمار»

مدتی از فعالیت‌هایی کارخانه بیک در ایران گذشته‌ بود که رفوگران به اندیشه بازآفرینی مداد سوسمار می‌افتد. مداد سوسمار را اولین بار فرمانفرماییان به ایران وارد کرده‌ بود ولی کارخانه به دلایل مالی تا آستانه ورشکستگی رفته‌ بود. اما رفوگران تصمیم داشت تا کارخانه ورشکسته را بازهم به روزهای خوش بازگرداند. پدر برای خرید این کارخانه رضایت نداشت ولی علی‌اکبر او را مجاب ساخته‌ بود. او به سرعت مدیرعاملی جدید برای کارخانه منصوب کرد. رفوگران به این نتیجه رسید بدون کمک یک مدادساز باسابقه خارجی کاری از پیش نمی‌برد. چون آن زمان مداد سوسمارنشان از کارخانه «فابرکاستل» در نورنبرگ آلمان وارد و مارک آن بسیار مشهور بود، به فکر تولید آن در ایران افتاد. وی به آلمان رفت و با راضی کردن روسای فابرکاستل آلمان، امتیاز ساخت آن را گرفت. نمایندگی انحصاری‌اش در ایران، عمویش حاج‌محمد باقر تحریریان بود. پس از سفر به آلمان توانست اعتماد شرکت را برای تولید تحت لیسانس آن به‌دست آورد. قرار شد مغز مداد را از آنها بخرد و هر قراص مداد را یک مارک رویالتی بپردازد. همچنین یک هفته در کارخانه آلمانی برای مطالعه نحوه تولید مداد مستقر شد. کارخانه پس از مدتی کوتاه به سودآوری رسید و علی اکبر بازهم موفقیتی دیگر کسب کرد. او در این دوران دو محصول مهم بازار ایران را در اختیار داشت.

عطر بیک

رفوگران کارخانه عطر بیک را از فرانسه در سال 1375 خریداری کرد. علت رویکردش به تولید عطر، این بود که مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد و کاهش قیمت با تولید آن در ایران امکان‌پذیر بود، همچنین کشور ایران جمعیت جوان زیادی دارد که بسیاری از آنها قدرت خرید عطرهای گران قیمت خارجی را ندارند. بسیاری از همکارانش معتقد بودند، نمی‌شود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی صاحب بیک فرانسه هم فکر می‌کرد این کار در ایران موفق نمی‌شود اما رفوگران با کمک خواهرزاده‌اش «مهندس کاتوزیان» موافقت بیک را جلب کرد تا عطر بیک را در ایران تولید کند. او باور داشت می‌تواند محصولی با کیفیت عطرهای گران‌قیمت خارجی را با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کند. کاخانه سوم رفوگان در سال 77 برای تولید عطر بیک راه اندازی شد.

راز موفقیت

فعالیت های اقتصادی این فعال بخش خصوصی با تولید خودکار بیک به اوج رسید. خودش روایت کرده است که قبل از آن به همراه پدر و برادش در حجره ای 12 متری کار می کردند. برای اجرای این طرح او از حمایت های مالی پدر بهره برده است و حتی به قرض از عمو و برادرانش به همراه دریافت وام بانکی روی آورده است تا بتواند کار تولید را آغاز کند. براساس گفته های علی اکبر رفوگران در کتاب خاطراتش، تنها پیگیری های او برای تولید، کمک مالی پدر و شانس دیدار با رئیس کارخانه بیک در فرانسه علت موفقیت هایش بوده است.

پایان تراژیک

علی‌اکبر کارخانه خود را گسترش داده‌ بود اما با اتفاقاتی این کارخانه را از دست داد. روایت می‌کنند که آسایشگاه «کهریزک» را عباس با دیگر خیران بازار تاسیس کرده‌ بود. با این وجود ماجرایی در سازمان تعزیرات حکومتی پای برادران رفوگران را به زندان باز کرد تا در نهایت با پادرمیانی ناطق نوری که به فرمان رهبری، نامه تظلم خواهی برادران کارآفرین را مورد پیگیری قرار داده بود، قائله پس از دشواری فراوان ختم شود.  لی‌اکبر مردی نیکوکار بود. او خود در خاطراتش می‌گوید: «روانی شده بودم. به نظرم می‌آمد که کسانی از پشت دیوارهای اتاق فریاد می‌زنند: «ای رباخوار کثیف، ‌ای نزول‌خوار نجس...» با تنی لرزان رفتم تا مانند هرشب وضو بگیرم و نماز واجب را به جا آورم. گویی کسی در گوشم فریاد زد که در مقابل کدام خدا می‌خواهی بایستی و نماز بگذاری؟ دیدم آن خدایی که من به آن معتقدم از من نزول‌خوار متنفر است. از وحشت فریادی زدم و بیهوش شدم. نمی‌دانم چند ساعت در اغما بودم. وقتی به هوش‌ آمدم نیمه‌های شب بود. تنم در آتش تب می‌سوخت. آن شب، سختی برزخ را حس کردم. بر سر خود می‌کوبیدم و به خود نهیب می‌زدم که ‌ای حاجی ابراهیم، چه بر سر خود آوردی، آخر تو مردی معتقد بودی، حرام و حلال را می‌شناختی، دیدی با چه خفتی زن پاک‌دامن خود را از دست دادی؟ چه شد که به این ورطه هولناک افتادی، خدا لعنت کند آن دلال سیه‌کار را که آرام آرام تو را به این سیاهچال کشانید! تا صبح گریه کردم و خودم را شماتت نمودم. آفتاب که درآمد، با تنی له شده و زبانی خشک و چشمانی از گریه متورم، عازم قم شدم. به خانه آقایی - که قبل از آلودگی، مقلدش بودم و سهم امام را به ایشان می‌دادم- رفتم. ماجرا را برایش شرح دادم. فرمود باید سود پول‌هایی که گرفته‌ای یکایک به آنها برگردانی و خود را از این آلودگی منزه نمایی. به تهران برگشتم و طی چند روز با زحمت فراوان بهره‌های گرفته شده را به صاحبانشان مسترد داشتم. حاجیه خانم را به خانه برگرداندم و امروز خوشحالم که با عنایت خداوند و وجود همسری پاکدامن از لجن‌زار رباخواری بیرون آمده ام.»

خانه نشینی

علی اکبر رفوگرران پس از سال ها دشواری و عبور از گردنه های سخت به خانه ای در لواسان پناه برده است تا فضای آرام را به  محیط کارخانه ارجح کرده باشد. کارخانه «استدلر» توسط فرزندان و برادرزاده های او اداره می شود. او مدتی پیش رمان «خداداد» را از دلنوشته هایش منتشر کرد تا روزهای سخت زندگی را روایت کرده باشد. زندگینامه علی اکبر هم بعد از آن به چاپ رسید. پیرمرد اکنون به دور از هیاهوی شهر شعر می نویسد شاید با همان خودکار بیک.
نشستن پای صحبت‌های یکی از نامداران عرصه صنعت و اقتصاد شنیدنی است مخصوصا اگر این مرد شاعر و نویسنده هم باشد. پیشترها علی‌اکبر رفوگران یكی از فعالان حوزه صنعت کتابی منتشر كرده بود به نام «یادی از بودها» که داستان زندگی خودش بود و داستانی به نام «خداداد» و همچنین دیوان شعری به نام «گپی با بحر».
اخیرا هم كتاب دیگری با عنوان «نمک کلام» منتشركرده كه مجموعه‌ای هشتصد صفحه‌ای از شعرای قرن سوم هجری تاکنون است. به بهانه انتشار این كتاب با او درباره این موضوع صحبت می‌کنیم که یک تاجر و کارآفرین و مدیر، آیا باید به شعر و ادبیات هم بپردازد یا نه. رفوگران معتقداست که در میان شلوغی‌های زندگی و کار، پرداختن به دل باعث رشد یک بیزنس‌من در کار و زندگی می‌شود. خود اوکه این کار را کرده‌ و هنوز هم در هشتاد و چهار سالگی همین روال را ادامه می‌دهد. داستان زندگی رفوگران جذاب است و لابد شنیده‌اید که چگونه با یک ایده کم‌خرج، پایه‌های تجارت آینده خود را بنا نهاد و با بیک و مداد سوسمارتبدیل به یکی از نام‌آوران شد. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی «دنیای‌اقتصاد» با یك كارآفرین به بهانه پرداختن به ادبیات است.
گفت‌وگو با پیشکسوت کسب و کار به بهانه فعالیتش در عرصه ادبیات

کارکنید و هوای دلتان را داشته باشید

شما در بالاترین سطوح تجارت و کارآفرینی حضور داشتید و در کنار آن به ادبیات هم پرداخته‌اید. این را مهندس کاتوزیان در مقدمه‌ای که بر کتابتان نوشته هم اشاره کرده‌اند. فکر می‌کنم در این مورد از نوادر روزگار هستید...
این نظر لطف شما است، اما باید بگویم بودند کسان دیگری که هم تاجر بودند و هم در ادبیات بودند و شعر هم می‌گفتند. مثلا یکی شان مرحوم مجتبی کاشانی است که حیف است آدم اسمش را نبرد. ایشان فوق‌العاده خیر بود و کارهای خوبی هم از خودش به یادگار گذاشت. ایشان انجمن یاوران را تاسیس کرد و خیلی مدرسه‌سازی کرد. وقتی آدم به این بزرگان نگاه می‌کند خودش را خیلی کوچک می‌بیند. اگر انسان بیافتد در کار کسب و تجارت و مادیات، یک دفعه می‌بیند روحیه‌اش روحیه سنگین و سیاهی شده است و فقط به همان مساله فکر می‌کند، مثل قماربازی که از همه زندگی‌اش می‌افتد و فقط عشقش این است که به همان یک کار بپردازد. تجارت و پول و کار زیاد این مشکل را دارد. من یک موقع متذکر این مساله شدم و تصمیم گرفتم که به زندگی کاری‌ام چاشنی معنویت بزنم. از آن موقع که این فکر به ذهنم آمد به انجمن‌های شعر می‌رفتم و گوش می‌کردم تا از فضای ادبیات برای تلطیف خودم استفاده کنم.
این مربوط به چه سال‌هایی بود؟
فرض کنید در همان سال‌های 1330 و آن حدود.
پس مربوط به همان جوانی‌تان است؟
بله. کمی استعداد شعری هم داشتم و یک چیزهایی می‌گفتم. البته شعری که ما می‌نویسیم همان انشانویسی قافیه‌دار است و نه آنچه شعرای واقعی می‌گویند. در هر صورت این برای ما یک سرگرمی لذت بخش است که آدم درد دل خودش را قافیه‌دار می‌کند.
و در واقع روح خودش را تلطیف می‌کند.
بله روح خودش را تسکین می‌دهد. اینکه آدم خودش را از دایره مادیات بیرون بیاورد و چیزهای دیگری را ببیند برای خودش خوب است. این می‌تواند به هر روشی باشد، یکی ممکن است به ورزش بیشتر بپردازد، یکی می‌رود مسجد که این هم خوب و قابل تقدیس است و من، ضمن اینکه هم ورزش را دوست داشتم و کوهنوردی می‌کردم و با دوستان و رفقا به مسجد هم می‌رفتم، انجمن‌های ادبی را هم پیگیری می‌کردم. از همان دوران جوانی هم دوستان شاعر خوبی داشتم مثل مرحوم مهدی سهیلی و مرحوم نادر نادرپور که آن موقع ایران بود و بعد رفت آمریکا و همان جا هم فوت کرد. خیلی دوستان دیگر هم بودند که من الان درست یادم نمی‌آید و این به خاطر بالارفتن سن است. من الان هشتاد و چهار سالم است. از دیگر دوستان من مرحوم ابوالحسن ورزی بود.
با هم رفت و آمد هم داشتید؟
بله این انجمن‌ها معمولا دوره‌ای بود و بنابر نوبت، به منزل ما هم می‌رسید. در کنار شعرا بعضی از خوانندگان خوب آن زمان هم شرکت می‌کردند مثل مرحوم بنان از نسل قدیمی‌تر و از نسل جدیدتر آن زمان هم شهرام ناظری بود که تازه داشت اوج می‌گرفت. با آقای ناظری از همان موقع در ارتباط بوده و هنوز هم هستیم و الان هم که بسیار مطرح است. از کسانی که خیلی به آنها احترام می‌گذاشتم مرحوم میرنقیبی بود که یک انسان واقعا پاک و سالم بود. در بین هنرمندان بعضی وقت‌ها می‌شد که بداخلاقی‌هایی دیده می‌شد، اما مرحوم میرنقیبی از کسانی بود که واقعا پاک و منزه بود. یکی از خوبان و منزهین هم مهندس همایون خرم بود که از قدیم به صورت خانوادگی رفت و آمد داشتیم و هنوز هم با خانواده‌شان در ارتباط هستیم. دختر مهندس خرم دکتر شده و پسر ایشان هم مهندس است. خدارحمتش کند. دوستان دیگر هم بودند که من الان به علت پیری یادم نیست. گاهی هم چیزهایی به اسم شعر می‌نوشتیم اگر خوب بود نگه می‌داشتیم و اگر بد بود پاره‌اش می‌کردیم.
آیا این حضور شما در دنیای شعر به تجارت شما هم کمک می‌کرد یا به آن لطمه می‌زد؟
بسیار کمک می‌کرد برای اینکه شما وقتی در خارج از محیط کاری تان روحیه می‌گیرید این روحیه به روند کارتان هم کمک می‌کند. گرچه آن کس که مستغرق در کارش هست هم به کارش بیشتروسعت می‌دهد، اما از خیلی از زیبایی‌های زندگی هم باز می‌ماند؛ معاشرت‌های خوب، دوستان خوب، حتی حرکت‌های گروهی برای دیدن شهرها با دوستانی که دوستشان دارید. آنجا دیگر همه صحبت از پول و دلار و کار نمی‌کنند.آنها از یک چیز تازه حرف می‌زنند و همین‌که آدم در یک محیط دیگر یک چیز تازه یاد می‌گیرد خودش لذت است. لازم نیست آدم در هر کاری استاد شود؛ همین‌که یاد می‌گیريد و لذت می‌برید قشنگ است. مثل گلی که شما بو می‌کنید و از بوی خوش آن لذت می‌بريد. این را هم بگویم که من مخالف چیدن گل هستم. می‌خواستم این را بگویم که همچنان‌که از استشمام بوی خوش یک گل لذت می‌برید. احتیاجی نیست که من حتما شاعر باشم که در این جلسات شرکت کنم، همین شنیدن یک شعر به ما این لذت را می‌دهد. به این دلیل من یک مقدار از محیط دایره کار خارج شدم و بخشی از وقتم را صرف شعر و ادبیات می‌کردم.
و این روال را داشتید تا همیشه و امسال هم که این کتاب را نوشتید: «نمک کلام».
بله. اتفاقی پیش آمد و من رفتم آمریکا و باید یکسال آنجا می‌ماندم. آنجا خانه دخترم بودم. دخترم دکتر روانکاو است و در سه چهار دانشگاه درس می‌دهد و کار می‌کند. آنجا دیدم بهترین فرصت است که ایده‌ای را که از قبل به فکرش بودم عملی کنم. رفتم هر چه دیوان در دسترسم بود یا از دوستان می‌توانستم بگیرم و هر چه در کتابخانه‌های آنجا بود يا مي‌شد ازکتابفروشی‌ها امانت گرفت یا خریدم و... کارم را شروع کردم. آنجا همه کتاب‌ها گیر می‌آید و به‌خصوص جاهایی در لس‌آنجلس هست که به تهرانجلس معروف است. در این بخش چند کتابفروشی هست که یکی شان معتبرتر است و من به آنجا می‌رفتم و یک صندلی یک گوشه می‌گذاشتم و کار می‌کردم. صاحب مغازه هم با ما دوست شده بود و کاری به‌کار ما نداشت و من نت‌برداری می‌کردم. این کتاب که شما به آن اشاره کردید در طول این یکسال گردآوری شد، البته من زمینه آن را از قبل آماده کرده بودم و در طول این یکسال آن را تکمیل کردم. فکرمی کنم این کار که من کردم را تاکنون هیچ‌کس در ادبیات شعری ما نکرده. من سی و شش مورد مثل عشق و فراق و امید و یأس و غیره را جداجدا گردهم آوردم. برای هر کدام یک دفتر درست کردم و هر شعری را که به این موضوعات مرتبط بود در دفتر مربوطه یادداشت می‌کردم. این شعرها لزوما دو بیتی یا رباعی نبود و من ممکن بود از یک قصیده فقط دو بیت را انتخاب کنم که به آن موضوع مرتبط بود. یا در یک غزل ممکن بود برای سه موضوع، سه دو بیتی انتخاب کنم. خدا را شکر در این یکسال کتابی جمع شد که دوستان من که در کار شعر و ادبیات هستند می‌گویند که این کار نشده است.
و فکر می‌کنم این کتاب بیشتر از هر کسی به درد همان افراد گرفتار در تجارت و کار می‌خورد که اگر می‌خواهند نامه‌ای بنویسند یا در جلسه و سخنرانی حضور داشته باشند از آن استفاده کنند تا کلامشان نمک داشته باشد.
بله. این کتاب خوشبختانه یک کتاب کاربردی است که به درد وعاظ و نویسندگان و سخنرانان یا حتی پدری که می‌خواهد فرزندش را نصیحت کند و به یک کلام موجز و شاعرانه احتیاج دارد می‌خورد. برای همین هم هست که اسم آن را «نمک کلام» گذاشتم چون شعرهای برگزیده این شاعران به سخنانشان ملاحت می‌دهد. این در ادبیات ما خیلی مرسوم است، نه فقط در ایران که در همه جا همین است.
 


منابع:

کتاب پیشگامان رشد/ جلد اول، فریدون شیرین کام- ایمان فرجام نیا/ 1389
خاطرات حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ناطق نوری/ جلد دوم/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا